بعضی روزها توی زندگی ادم روزهای سختیه. روزای تصمیمای بزرگ. فکرای بزرگ. روزایی که حال ادم خوب نیست. روزایی که روز نیست شبه. شبایی که صبح نداره. چی بگم. یه چیزایی تلخه. تلخی شم میمونه به ادم. ادم. چه حرف مسخره ای . اصلا هر چی میکشیم از ادم بودنه که میکشیم. کاش ادم نبودیم. خودمو میگم. درخت بودم. سخته ادم باورش از بین بره بعید میدونم درخت باور داشته باشه که بخاد از بین بره. لا اقل هر چی هست حرف نمیزنه.
توی این بیداری بی موقع و بی خوابی شبانه عجیب دلم گرفته. روزهایی که گذشت. عجیب است که مقصد رفتن است و با هر گذاری جا میماند جایی از دل کنار این جاده ی بی انتها. کاش توقفی کوتاه بود برای تازه کردن نفس. برای نگاه کردن به مسیر رفته. کاش میشد بعضی لحظه ها را لای دستمال ابریشمی پیچید و توی جیب گذاشت. گاه گاهی که دلت میگرفت دستمال را آرام از جیب در می اوردی و بویش میکردی. چشمانت را مبستی و مرور میکردب تمام آنجلی مسیری که دوستش داشنی.
درباره این سایت