توی این بیداری بی موقع و بی خوابی شبانه عجیب دلم گرفته. روزهایی که گذشت. عجیب است که مقصد رفتن است و با هر گذاری جا میماند جایی از دل کنار این جاده ی بی انتها. کاش توقفی کوتاه بود برای تازه کردن نفس. برای نگاه کردن به مسیر رفته. کاش میشد بعضی لحظه ها را لای دستمال ابریشمی پیچید و توی جیب گذاشت. گاه گاهی که دلت میگرفت دستمال را آرام از جیب در می اوردی و بویش میکردی. چشمانت را مبستی و مرور میکردب تمام آنجلی مسیری که دوستش داشنی.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت